آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

شکلات مامان وبابا

در کراماته بابای صمد

به به اینم بابای صمد داییه بچه ها، رسیدن بخیر .نظرت hidden  نبود توسط مدیر سایت خواهر گرامتون ،خانوم بچه های ما، دیر تایید شد الان من دیدم که جمعه شبه البته فرقی نمی کرد تو اصل موضوع چون این هفته بازی تعطیل شد. میایم طرفتون که قندو نبات رو ببینید و از برکات حضورش مستفیض بشید.  این آقا رضا داییه بچه ها دروازبان قابلییه یه دو سه باری دعوت شد تیم ملی ولی دیگه معرفت به خرج داد و هی انصراف داد که مهدی رحمتی پشت خط نمونه . از این رو بعضی وقتها افتخار میده میاد با ما تو گل می ایسته اما دروازبانیه هایه چیزی میگم یه چیزی میشنوی باید ببینی اینطور من تعریف کنم فایده نداره خلاصه بگم فرض کن واکاشی زوما دروازبان مو بلند ...
14 خرداد 1390

واکسن 2 ماهگی

روز ٥ شنبه قبل از اینکه بریم خونه ی مامانم اینا رفتیم بهداشت.پسملم دیگه ٢ ماهش شده واکسن که زد اولش گریه کرد وقتی از اتاق واکسن اومدیم بیرون فهمید که دیگه خطر رفع شده آروم شد اما عزیزه مامان پاهاش درد می کرد توی هر ٢ پاش آمپول زدن خیلی وحشتناک بود..هر از چند گاهی که پاش درد می کرد تا ٢ روز گریه می کرد قربونش برم الهی تبم کرده بود که خداراشکر زود خوب شد ...
9 خرداد 1390

دلتنگی

سلام جمعه ها چند وقتی هست که ما هم مثل اکثره گروههای که تو اجتماع با هم ارتباط دوستی دارند و برای خودشون تفریح دوستانه ردیف میکنن برنامه سالن داریم میریم فوتبال سالنی بازی میکنیم تقریبا یه 15 نفری هستیم آخر هفته های که ما برنامه میرزیم و قرار میشه برویم و خانه پدر خانوم محترم را با قدمهای مبارکمان مزین کنیم (بنده و بانو و آرین خان)موقع برگشتن جمعه چون منزل ما تا پدر خانومم اینا یه 40 دقیقه ای فاصله داره از نظر زمانی ما به مشکل بر میخوریم از طرفی من باید زود برم که به سالن برسم از طرفی بانوی محترم ما تا دقیقه90 خونه باباش بودن رو نمیخاد از دست بده و ترجیح میده آخر شب راه بیافتیم از اونجای که همیشه مردهای سنگ زیرین آسیاب، باید کوتاه بیای...
7 خرداد 1390

به این دنیا خوش اومدی هستی مامان و بابا

روز جمعه  5فروردین ساعت 4:52  با کلی ناز و عشوه بالاخره دنیا اومدی و شدی همه دنیای مامان و بابا خیلی دوست داریم فنقلی این وبلاگو برای گل پسرم ساختم تا شیطون کاریاتو بنویسیم                                   ...
3 خرداد 1390

حموم

قلبونش بلم الهی امشب برای اولین بار منو بابای تو خونه ی خودمون حمومش دادیم آی حال کرد. . قبل از اینکه لباساشو در بیارم شروع کرد گریه کردن گرسنه بود اما همچین که گزاشتمش تو وان خوشش اومد آروم شدو بازی میکرد. ولی تا از وان در آوردیمش و حولشو کردیم دورش شروع کرد به گریه انگار 100 سال شیر نخورده.منم مجبور شدم همون جا تو حموم بهش شیر بدم تا اینقدر رسوایی نکنه. خوب مامان جون عزیزم این همه رسوایی کردن نداره من که فرار نمی کنم   ...
3 خرداد 1390

شب بخییر

  ساعت 5 صبح منم خواب نرفتم.الان پا شدی شیر خوردیو دوباره خوابیدی   قربونت برم الهی فقط نمی دونم چرا وقتی بیدار میشی اینهمه گریه میکنی.مامان جون من که خواب نرفتم پیشت دراز کشیدم منتظرم پاشی بهت شیر بدم پس دیگه گریه کردن نداره عزیز مامان.آفلین پسمله خوب. راحت بخواب و خوابای خوب ببین        مامانی همیشه پیشته خیلیم دوفت داره ...
3 خرداد 1390

صداهای جدید

قربونت برم الهی هر روز ماشاالله داری بزرگ و بزرگتر می شی امروز همین جور که داشتی بازی میکردی چند تا صدای جدید از خودت در اوردی.منم کلییییی ذوق کردم خیلی دوفت داااااالممممم                            ...
2 خرداد 1390

برق رفت

دیشب یهو تو این گرما برق رفت شکلات هم که بد گرما ما هم پاشدیم یه دوری کنار دریا زدیم دیدیم خبری نشد رفتیم خونه مادر بزرگ ...
2 خرداد 1390

پسمل ناقلا آخه چرا گول نمیخوری

عزیز مامان الان خوابه خوابه هر کاری میکنم تا الان موفق نشدم به آرین پستونک بدم  موفق نشدم گولش بزنم آخه گاهی گریه میکنه نمی زاره بههیچ کاری برسم اما یه بار برای چند دقیقه ای موفق شدم وقتی می خوام بهش شیر بدم می گم بیا عزیزم دیگه با این کلمه شرطی شده میدونه که وقت شیر خوردنه منم از این کلمه سو استفاده کردم پستونکو گذاشتم دهن شکلات  بعد بغلش کردم چون توتخت می فهمید شیر خوردن امکان نداره بعدش گفتم بیا عزیزم ههههههه شروع کرد به مکیدن اما بعد از چند لحظه انداختش بیرون هر کاری کردم دیگه کلکم نگرفت عجب ناقلای هست این جیگر بابا ...
2 خرداد 1390
1